کلاس رهائی از ترس

کلاس رهائی از ترس

وقتی در زندگی به یک در رسیدی نا امید نشو و نترس چون اگر قرار بود باز نشود به جای آن دیوار می گذاشتند 

ترسیدن بخشی از زنده بودن است و گاهی می تواند حافظ روح و جسم ما باشد

ترس احساسی محترم و واکنشی طبیعی به نا امنی و رنجهائیست که در برابر ما رخ می دهد اما متاسفانه از آنجا که اشتیاق فرار از ترس بسیار قویست انسان به سوی سرکوب ترسها سوق داده می شود و این آغاز رنجها و مشکلات است

در این کلاس با شناسائی انواع ترس و علت ایجاد آن ،به راهکارهائی می پردازیم که از آن بخش از ترسهایمان که مانع حرکت ، رشد و انتخابهای ما شده  رها شویم


شعر مولانا

  ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من

ای دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من

ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من

نشنیده ای شب تا سحر آن ناله های زار من

                                                                                      



بازیگر(داستان)


*مرد هر روز دیر سر کار حاضر می‌شد، وقتی می‌گفتند : چرا دیر می‌آیی؟*

*جواب می‌داد: یک ساعت بیشتر می‌خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته
باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی‌گیرم !*

*یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید
*
* ** مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می‌زد تا
شاگردها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود*

*یک روز از پچ پچ‌های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود . . .*
*مرد هر زمان نمی‌توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت، در زمانی که آن ها می‌خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد** و عذر می خواست*

*یک روز فهمید مشتریانش بسیار کمتر شده اند . . .*

*مرد نشسته بود . دستی به موهای بلند و کم پشتش می‌کشید*

*به فکر فرو رفت . . .*

*باید کاری می کرد . باید خودش را اصلاح می‌کرد !*

*ناگهان فکری به ذهنش رسید . او می توانست بازیگر باشد :*

*از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاس هایش را مرتب تشکیل می‌داد، و همه‌ی سفارشات مشتریانش را قبول می‌کرد!*

*او هر روز دو ساعت سر کار چرت می‌زد!*

*وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می‌رفت، دست هایش را به هم می‌مالید و
با اعتماد به نفس بالا می‌گفت: خوب بچه‌ها درس جلسه‌ی قبل را مرور می‌کنیم !!!*

*سفارش‌های مشتریانش** را قبول می‌کرد اما زمان تحویل بهانه‌های مختلفی می‌آورد تا کار را دیرتر تحویل

دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده ، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده و ده‌ها بار به خواستگاری رفته بود . . .*


*حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد
کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند!!!*

*اما او دیگر با خودش «صادق » نیست.*

*او الان یک بازیگر است . همانند بقيه مردم!!!*

 

پندار (گذشته )

گذشته شما چیزی نیست که ثابت بماند همراه با هر روزی که زندگی   

می کنید گذشته با شیوه های نو خود را فاش میسازد                

سرکوب احساسات ممنوع

سرکوب احساسات ممنوع

هیجانات (احساسات)یکی از شیوه هائی است که از طریق آن خودتان و دنیا را  خواهید شناخت .نادیده گرفتن یا فرو

نشاندن احساسات ، میزان اطلاعات را کاهش می دهد ، حتی بیش از دست دادن حس بینائی و شنوائی که

فقدان هر کدام مسلما ضایعه ای سخت است اما همچنان قابل جبران است .هیچ  چیز دیگری وجود ندارد که جای بینش و دانشی که احساسات به شما عطا می کند ،پر کند .

همه هیجانات حد ونهایتی دارند ، همراه با گستره وسیعی از شدت و عمق  . آمد ورفت آنها غیر قابل پیش بینی است و عمدتا خارج از کنترل هشیاری شما 

                                                                            فران کاکس

زمان شکوفائی

زمان شکوفائی

زمانی که پی می بری به آنچه که هستی ،لذت می بری از آنچه هستی و این زمانیست که به شکوفا شدن می رسی

زمانی که از بد و خوب بودن عبور می کنی و به نقطه پذیرش می رسی و به عمق بودن پی می بری ، ،جدا و رها از

همه قضاوتهای گذشته به حضور واقعی آگاه می شوی .

 زمانی که به خواسته های دیگران تن در مینهیم در عین بی میلی ، این زمانیست که خود را نادیده گرفتیم، خواست

حقیقی خود را ندیدیم و در انقباض به سر می بریم در چیزی به نام منگنه .

نام من میدلر است(داستان)



نام من میلدرد است؛


میلدرد آنور
MildreHonor. قبلاً در دی‌موآن Des Moines در ایالت آیوا در مدرسهء ابتدایی معلّم موسیقی بودم.
یکی از این شاگردان رابی بود. رابی یازده سال داشت که مادرش (مادری بدون همسر) او را برای گرفتن اوّلین درس پیانو نزد من آورد

. برای رابی توضیح دادم که ترجیح می‌دهم شاگردانم (بخصوص پسرها) از سنین پایین‌تری آموزش را شروع کنند. امّا رابی گفت که همیشه رؤیای مادرش بوده که او برایش پیانو بنوازد. پس او را به شاگردی پذیرفتم.

رابی درس‌های پیانو را شروع کرد و از همان ابتدا متوجّه شدم که تلاشی بیهوده است. رابی هر قدر بیشتر تلاش می‌کرد، حس‌ّ شناخت لحن و آهنگی را که برای پیشرفت لازم بود کمتر نشان می‌داد.

امّا او با پشتکار گام‌های موسیقی را مرور می‌کرد و بعضی از قطعات ابتدایی را که تمام شاگردانم باید یاد بگیرند دوره می‌کرد.

در طول ماهها او سعی کرد و تلاش نمود و من گوش کردم و قوز کردم و خودم را پس کشیدم و باز هم سعی کردم او را تشویق کنم. در انتهای هر درس هفتگی او همواره می‌گفت، "مادرم روزی خواهد شنید که من پیانو می‌زنم.

"

امّا امیدی نمی‌رفت. او اصلاً توانایی ذاتی و فطری را نداشت. مادرش را از دور می‌دیدم و در همین حدّ می‌شناختم؛ می‌دیدم که با اتومبیل قدیمی‌اش او را دم خانهء من پیاده می‌کند و سپس می‌آید و او را می‌برد. همیشه دستی تکان می‌داد و لبخندی می‌زد امّا هرگز داخل نمی‌آمد.


یک روز رابی نیامد و از آن پس دیگر او را ندیدم که به کلاس بیاید. خواستم زنگی به او بزنم امّا

این فرض را پذیرفتم که به علّت نداشتن توانایی لازم بوده که تصمیم گرفته دیگر ادامه ندهد و

کاری دیگر در پیش بگیرد. البتّه خوشحال هم بودم که دیگر نمی‌آید. وجود او تبلیغی منفی

برای تدریس و تعلیم من بود.


چند هفته گذشت. آگهی و اعلانی دربارهء تک‌نوازی آینده به منزل همهء شاگردان فرستادم. بسیار تعجّب کردم که رابی (که اعلان را دریافت کرده بود) به من زنگ زد و پرسید، "من هم می‌توانم در این تک‌نوازی شرکت کنم؟".

توضیح دادم که، " تک‌نوازی مربوط به شاگردان فعلی است و چون تو تعلیم پیانو را ترک کردی و در کلاسها شرکت نکردی عملاً واجد شرایط لازم نیستی." او گفت، "مادرم مریض بود

و نمی‌توانست مرا به کلاس پیانو بیاورد امّا من هنوز تمرین می‌کنم. خانم آنور، لطفاً اجازه

بدین؛ من باید در این تک‌نوازی شرکت کنم!" او خیلی اصرار داشت.

نمی‌دانم چرا به او اجازه دادم در این تک‌نوازی شرکت کند. شاید اصرار او بود یا که شاید ندایی در درون من بود که می‌گفت اشکالی ندارد و مشکلی پیش نخواهد آمد.

تالار دبیرستان پر از والدین، دوستان و منسوبین بود. برنامهء رابی را آخر از همه قرار دادم،

یعنی درست قبل از آن که خودم برخیزم و از شاگردان تشکّر کنم و قطعهء نهایی را بنوازم


. در این اندیشه بودم که هر خرابکاری که رابی بکند چون آخرین برنامه است کلّ برنامه را خراب نخواهد کرد و من با اجرای برنامهء نهایی آن را جبران خواهم کرد.

برنامه‌های تکنوازی به خوبی اجرا شد و هیچ مشکلی پیش نیامد. شاگردان تمرین کرده بودند و نتیجهء کارشان گویای تلاششان بود.

رابی به صحنه امد. لباسهایش چروک و موهایش ژولیده بود، گویی به عمد آن را به هم ریخته بودند.

با خود گفتم، "چرا مادرش برای این شب مخصوص، لباس درست و حسابی تنش نکرده یا لااقل موهایش را شانه نزده است؟" رابی نیمکت پیانو را عقب کشید؛ نشست و شروع به نواختن کرد.

وقتی اعلام کرد که کنسرتوی 21 موتزارت در کو ماژور را انتخاب کرده، سخت حیرت کردم.. ابداً آمادگی نداشتم آنچه را که انگشتان او به آرامی روی کلیدهای پیانو می‌نواخت بشنوم.


انگشتانش به چابکی روی پرده‌های پیانو می‌رقصید. از ملایم به سوی بسیار رسا و قوی حرکت کرد؛ از آلگرو به سبک استادانه پیش رفت.


آکوردهای تعلیقی آنچنان که موتزارت می‌طلبد در نهایت شکوه اجرا می‌شد! هرگز نشنیده

بودم آهنگ موتزارت را کودکی به این سن به این زیبایی بنوازد. بعد از شش و نیم دقیقه او اوج‌گیری نهایی را به انتها رساند.

تمام حاضرین بلند شدند و به شدّت با کف‌زدن‌های ممتدّ خود او را تشویق کردند.

سخت متأثّر و با چشمی اشک‌ریزان به صحنه رفتم و در کمال مسرّت او را در آغوش گرفتم. گفتم، "هرگز نشنیده بودم به این زیبایی بنوازی، رابی! چطور این کار را کردی؟"

صدایش از میکروفون پخش شد که می‌گفت،

"می‌دانید خانم آنور، یادتان می‌آید که گفتم مادرم مریض است؟ خوب، البتّه

او سرطان داشت و امروز صبح مرد. او ناشنوا بود و اصلاً نمی‌توانست بشنود.

امشب اوّلین باری است که او می‌تواند بشنود که من پیانو می‌نوازم.

می‌خواستم برنامه‌ای استثنایی باشد."

چشمی نبود که اشکش روان نباشد و دیده‌ای نبود که پرده‌ای آن را نپوشانده باشد. مسئولین خدمات اجتماعی آمدند تا رابی را به مرکز مراقبت‌های کودکان ببرند؛ دیدم که چشم‌های آنها نیز سرخ شده و باد کرده است؛

با خود اندیشیدم با پذیرفتن رابی به شاگردی چقدر زندگی‌ام پربارتر شده است.

من هرگز نابغه نبوده‌ام امّا آن شب شدم.

و امّا رابی

؛ او معلّم بود و من شاگرد؛

=

 

پیام روز

فکر کردن به گذشته مثل دویدن به دنبال باد است

خواص کشمش

          خواص کشمش                    


- غذائی پر انرژی ، کم چرب و کم سدیم است .

-دارای خاصیت انتی اکسیدان  است و از تخریب سلولی جلو گیری می کند .

-منبع خوب هورمون استرژن و ویتامین D است .

- برای سلامت دندان و لثه بسیار مفید است .

-از سرطان جلوگیری می کند .

-مو جب کاهش استرس می شود .

-باعث تقویت اعصاب می شود .

-سستی و رخوت را از بدن دور می کند .

-اسپاسم یا گرفتگی عضلات را کم می کند .

پس از همین حالا کشمش را به رژیم غذائی خود اضافه کنید

شعر (مشیری)

 

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

       ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار        

تا حالا از کسی دلگیر شدی ؟

تا حالا از کسی دلگیر شدید ؟

قطعا پاسخ شما مثبت است .در این مواقع فقط کافیه اینو بپذیرید که اون فرد از جایگاه دید خودش به اون موضوعی که موجب رنجش شما شده نگاه کرده و اگه به یاد بیاورید که اگر گذشته او ، گذشته تو .درد او ، درد تو و سطح آگاهی او ، سطح آگاهی تو بود درست مثل او رفتار می کردی .


به جای دلگیر شدن ،تفاوتها رو جشن بگیریم و از آدمهائی که مثل ما نیستند درس بیاموزیم مطمئنا چیزهای خوبی برای آموزش دارند .

تبدیل یک صفت به هویت  

تبدیل صفت به هویت     

هر عملی تحت سه پارامتر (زمان ،تکرار و اراده )می شود ملکه ،هر ملکه ای تحت سه پارامتر( زمان ،تکرار و اراده )می شود هویت هر هویتی تحت سه پارامتر (زمان ،تکرار و اراده )می شود شخصیت و طبیعت فرد . تاقبل از تبدیل یک صفت به هویت می توان آن صفت را تغییر داد اما وقتی صفتی به هویت تبدیل می شود دیگر امکان تغییر آن صفت بسیار غریب و سخت می شود 

به این ترتیب می توانید صفات خوب را توسط این سه پارامتر به هویتتان تبدیل کنید اما مراقب صفات منفی هم باشید که روزی شخصیت شما را تعریف نکند

سفر(پندار )

سفر

مسافر گفت: هزار سال رفتم و پیدا نکردم. تو نرفته ای و این همه یافته ای.

درخت گفت: زیرا تو در جاده رفته ای و من به درون خود، و پیمودن  درون بسیار دشوار تر از پیمودن جاده است.

 

اختلال چاکراه گلو

اختلال چاکراه حلق(گلو)

 

این چاکراه با گلو ،گردن ،گو شها ،فک،دندان ،دهان  ،لثه ،زبان و غده تیروئید مرتبط است .


نا متعادل بودن آن پیامدهای روحی ،روانی و فیزیکی به همراه دارد از جمله :

سر خوردگی ، ترس ، خیانت ، انتقاد از خود و دیگران ، عدم اعتماد به نفس ، پر حرفی ، کم روئی ، بیش از حد خونسرد بودن ، فرو خوردن خشم 

گلو درد ،التهاب حنجره ،مشکلات دندان ، حساسیتهای پوستی ، عفونت گوش ، بیماریهای دستگاه تنفسی ، پر کاری تیروئید ، گردن درد ، کتف درد ، لکنت زبان و اختلال در دقت

پیام روز

هنگام رسیدن به قله دیگر فرودی در کار نیست

بالهایت را بگشا و به فراسو پرواز کن              

                                                       

                                                           

سخنی با کارورزان ریکی

سخنی با پرتو جویان ریکی

1.      روزانه مرافبه ریکی (انرژی دادن به خود) را انجام دهید.

2.      به اصول ریکی پایبند باشید.

3.      باخودتان صادق باشید و خود را گول نزنید و الگوها و باورهای بد قدیمی را رها کنید.

4.      همین که هستید را گرامی بدارید و به خطاهای خود اعتراف کنید و از آنها درس بگیرید.

5.      از قضاوت خود و  دیگران بپرهیزید که قضاوت انرژی های شما را تخلیه وشما را فرسوده می کند.

6.      شکایت نکنید، سپاسگزار باشید و بدانید هرچه در اطرافتان اتفاق می افتد قسمتی از تجربه زندگی شماست.

7.      در لحظه حال حضور داشته باشید که نابترین چیزی است که دارید.

8.      حتما به آشنایان، بیماران و ... ریکی بدهید. خود را مسئول جاری کردن انرژی بدانید، چرا که با این روش و پیدایش مداوم انرژی فروتن و متواضع می شوید و قلبی از طلا پیدا می کنید. دستانتان تمام نگرانی ها، اضطرابها و دیگر مواد سمی را از بین می برد و شما را با طبیعت همسو می کند.

 

به دلواپسیها لبخند بزن

به دلواپسیها لبخند بزن

به دلشوره ها و دلواپسیهایت توجه کن و بپذیر که آنها هم بخشی از جریان گذرای زندگی هستند و قسمتی از تجربیات تو .

اصلا این دلشوره ها برای چیست ؟





هر وقت آنچه هست با آنچه تو می خواهی متفاوت باشد دلشوره همچون بارانی سیل آسا بر تو هجوم می آورد .

این را بدان نگرانی ،انکار وجود خداوند است .

برای رهائی از دلواپسیها به آنها لبخند بزن و خود را تمام و کمال به خداوند بسپار ،اعتماد کن که او بهترین کار گردان زندگی توست

خواص جعفری

  

میدونستی جعفری پاک کننده کلیه است؟

سالهاست که کلیه های ما خون ما را، با دفع نمک – سم و هرگونه ماده ناخواسته که وارد بدن ما می شود فیلتر می کنند.

با گذشت زمان، نمک تجمع می یابد و کلیه نیاز به تمیز کردن توسط عملیات نظافتی دارند. چگونه می شود بر این مشکل غلبه کرد؟

بسیار آسان است، یک دسته جعفری بردارید تمیز بشوید آن را کمی خرد کنید در قابلمه بریزید و با آب بجوشانید و بگذارید سرد شود. سپس فیلتر کنید و در یک بطری بریزید و در یخچال بگذارید تا خنک شود با نوشیدن هر روز یک لیوان متوجه می شوید تمام نمک و سموم انباشته در کلیه خارج می شود و ادرار شما هم متفاوت خواهد شد.

گزیدهای از داستان شاهزاده کوچولو

گزیده ای از کتاب شازده کوچولو

نوشته آنتوان دو سنت اگزوپری - ترجمه محمد قاضی

شازده کوچولو گفت: من پی دوست می گردم. گفتی « اهلی کردن » یعنی چی؟

روباه گفت: «اهلی کردن » چیز بسیار فراموش شده ای است، یعنی «علاقه ایجاد کردن....»

-        علاقه ایجاد کردن؟

-        البته. تو برای من هنوز پسر بچه ای بیش نیستی، مثل صدها هزار پسربچه دیگر، و من نیازی به تو ندارم. تو هم نیازی به من نداری. من نیز برای تو روباهی هستم شبیه به صدها هزار روباه دیگر. ولی تو اگر مرا اهلی کنی هر دو به هم نیازمند خواهیم شد. تو برای من درعالم یکتا، همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم شد...

-        کم کم دارم می فهمم... گلی هست ... و من گمان می کنم که آن گل مرا اهلی کرده است...

-        ممکن است. در کره زمین همه جور چیز می شود دید...

-        آنکه من می گویم در زمین نیست.

روباره به ظاهر بسیار کنجکاو شد و گفت:

-        در سیاره دیگری است؟

-        بله

-        در آن سیاره شکارچی هم هست؟

-        نه

-        چه خوب ... مرغ چطور؟

-        نه

روباه آهی کشید و گفت : حیف که هیچ چیز بی عیب نیست؟

لیکن روباه به فکر قبلی خود باز گشت و گفت:

-        زندگی من یکنواخت است. من مرغها را شکار می کنم و آدمها مرا. تمام مرغها به هم شبیهند و تمام آدمها با هم یکسان. به همین جهت در اینجا اوقات به کسالت می گذرد. ولی تو اگر مرا اهلی کنی زندگی من همچون خورشید روشن خواهد شد. من با صدای پایی آشنا خواهم شد که با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت. صدای پاهای دیگران مرا به سوراخ فرو خواهد برد ولی صدای پای تو همچون نغمه موسیقی،مرا از لانه بیرون خواهد کشید. به علاوه، خوب نگاه کن! آن گندم زارها را در آن پایین می بینی؟ من نان نمی خورم و گندم در نظرم چیز بی فایده ای است! اما تو موهای طلایی داری. و چقدر خوب خواهد شد،آن وقت که مرا اهلی کرده باشی. چون گندم که به رنگ طلاست مرا به یاد تو خواهد انداخت. آن وقت صدای وزیدن باد را در گندم زار دوست خواهم داشت ...

روباه ساکت شد و مدت زیادی به شازده کوچولو نگاه کرد و آخر گفت:

-        بی زحمت ... مرا اهلی کن

تصمیم بگیر (پندار )

تصمیم بگیر در سال نود و دو

بزرگ فکر کنی!

از چالشها نترسی!                                                            

خطر کنی !

آرزوهای بزرگ داشته باشی !

به توانائیهات ایمان داشته باشی !

در پذیرش باشی !

به خدا اعتماد کنی از صمیم قلبت !

تلاش کنی خواسته هات به واقعیت تبدیل بشن !

عاشق باش !

یادت باشه تو مدیون زندگی نیستی

این زندگیه که مدیون توئه

اول تو به وجود اومدی

اصلا دلیل وجود زندگی ،خود توئی .

مرغ دریائی(داستان)

مرغ دريايي :

در ساحل سن ديه گو ي كاليفرنيا قدم مي زدم با زني پيرو  سنت ماه  نوعي مكتب اسراري زنانه كه براساس  هماهنگي  نيروهاي طبيعت كار مي كند- صحبت مي كردم .

خيره به پرندگاني كه روي ديواره ساحلي نشسته بودند پرسيد: «دوست داري كه يك مرغ دريايي را لمس كني؟» روشن بود كه دوست داشتم اما هربار به آنها نزديك  مي شدم پرواز كنان مي گريختند.

سعي كن به آنها احساس عشق كني بعد اين عشق را مثل يك رشته نور از درون قلبت بيرون بكش و به قلب مرغ دريايي بتابان و در آرامش به او نزديك شو.

به توصيه هاي آن زن عمل كردم. دوبار موفق نشدم اما بارسوم گويي به حالت «جذبه » وارد شده باشم توانستم مرغ دريايي را لمس نمايم. «جذبه» خود را با همان نتيجه مثبت تكرار كردم .

اين تجربه را در اين جا براي آناني تعريف مي كنم كه مايلند دست به اين تجربه بزنند.

دوست جادوگرم گفت: عشق در جاهايي پل مي زند كه غير ممكن است.