بلند فکر کنیم
ساعت 8 شب
رامین در حال تماشای اخبار تلوزیون و نرگس در حال آماده کردن شام
رامین با نگاهی به نرگس در آشپزخانه با خودش می گوید "چقدر وقتت رو در آشپزخانه می گذرونی انگار نه انگار که من از سر کار اومدم انگار هرگز مرا نمی بینی .چقدر دوست دارم بیاد و کنارم بنشینه و با هم گپی بزنیم.
نرگس ، زیر چشمی نگاهی به رامین می اندازد و با خود می گوید "ای کاش کمی به من توجه می کردی و می فهمیدی که من هم به اندازه تو خسته ام و نیاز به استراحت دارم وای چقدر دلم می خواست می امدی و با هم کارها رو انجام می دادیم و حرف می زدیم.
رامین در حالی که در افکار خود غرق است روی راحتی دراز می کشد و با خود می گوید "مادرم همیشه شبها با پدرم می نشستند گل می گفتند و گل می شنیدند .انگار مادرم پدرم را خیلی دوست داشت اما نرگس مرا دوست ندارد و این افکار در او خشم بسیاری ایجاد کرد بلند شد به سمت آشپزخانه رفت و شروع به عیبجویی از نرگس کرد.
نرگس در تمام مدتی که رامین دراز کشیده بود به روابط پدر و مادرش می اندیشید و با خود می گفت "پدرم هم مثل رامین بی مسئولیت و بی فکر بود هرگز مادر بیچاره ام را ندید .نمی دانم چرا فردی مثل پدرم را انتخاب کردم و ناگهان او هم در اثر این تفکرات خشمگین شدو در پاسخ عیبجوییهای رامین فریاد زدو گفت من از این زندگی خسته شدم شما مردها همه ظالمید و ....... آشپزخانه را ترک کرد.
ای کاش ما انسانها بلند فکر کردن را یاد بگیریم و کاش به جای نقد یکدیگر در صمیمیت با هم گفتگو کنیم. چه خوب می شود اگر درخواسهایمان را شفاف اعلام کنیم و به مستحکمتر شدن روابطمان کمک کنیم.

به وب لاگ جان آگاه خوش آمدید ،این مجموعه از سال 1389 فعالیت خود را در امر آموزش ریکی ،کارونا ریکی و خودشناسی (رشد شخصی )آغاز نموده است .